دیوان شمس/به من نگر که منم مونس تو اندر گور
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (به من نگر که منم مونس تو اندر گور) از مولوی |
' |
به من نگر که منم مونس تو اندر گور | در آن شبی که کنی از دکان و خانه عبور | |
سلام من شنوی در لحد خبر شودت | که هیچ وقت نبودی ز چشم من مستور | |
منم چو عقل و خرد در درون پرده تو | به وقت لذت و شادی به گاه رنج و فتور | |
شب غریب چو آواز آشنا شنوی | رهی ز ضربت مار و جهی ز وحشت مور | |
خمار عشق درآرد به گور تو تحفه | شراب و شاهد و شمع و کباب و نقل و بخور | |
در آن زمان که چراغ خرد بگیرانیم | چههای و هوی برآید ز مردگان قبور | |
ز های و هوی شود خیره خاک گورستان | ز بانگ طبل قیامت ز طمطراق نشور | |
کفن دریده گرفته دو گوش خود از بیم | دماغ و گوش چه باشد به پیش نفخه صور | |
به هر طرف نگری صورت مرا بینی | اگر به خود نگری یا به سوی آن شر و شور | |
ز احولی بگریز و دو چشم نیکو کن | که چشم بد بود آن روز از جمالم دور | |
به صورت بشرمهان و هان غلط نکنی | که روح سخت لطیفست عشق سخت غیور | |
چه جای صورت اگر خود نمد شود صدتو | شعاع آینه جان علم زند به ظهور | |
دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید | مراهقان ره عشق راست روز ظهور | |
به جای لقمه و پول ار خدای را جستی | نشسته بر لب خندق ندیدیی یک کور | |
به شهر ما تو چه غمازخانه بگشادی | دهان بسته تو غماز باش همچون نور |