دیوان شمس/به غم فرونروم باز سوی یار روم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (به غم فرونروم باز سوی یار روم) از مولوی |
' |
به غم فرونروم باز سوی یار روم | در آن بهشت و گلستان و سبزه زار روم | |
ز برگ ریز خزان فراق سیر شدم | به گلشن ابد و سرو پایدار روم | |
من از شمار بشر نیستم وداع وداع | به نقل و مجلس و سغراق بیشمار روم | |
نمیشکیبد ماهی ز آب من چه کنم | چو آب سجده کنان سوی جویبار روم | |
به عاقبت غم عشقم کشان کشان ببرد | همان بهست که اکنون به اختیار روم | |
ز داد عشق بود کار و بار سلطانان | به عشق درنروم در کدام کار روم | |
شنیدهام که امیر بتان به صید شدهست | اگر چه لاغرم سوی مرغزار روم | |
چو شیر عشق فرستد سگان خود به شکار | به عشق دل به دهان سگ شکار روم | |
چو بر براق سعادت کنون سوار شدم | به سوی سنجق سلطان کامیار روم | |
جهان عشق به زیر لوای سلطانی است | چو از رعیت عشقم بدان دیار روم | |
منم که در نظرم خوار گشت جان و جهان | بدان جهان و بدان جان بیغبار روم | |
غبار تن نبود ماه جان بود آن جا | سزد سزد که بر آن چرخ برق وار روم | |
اگر کلیم حلیمم بدان درخت شوم | وگر خلیل جلیلم در آن شرار روم | |
خموش کی هلدم تشنگی این یاران | مگر که از بر یاران به یار غار روم | |
جوار مفخر آفاق شمس تبریزی | بهشت عدن بود هم در آن جوار روم |