دیوان شمس/به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک) از مولوی |
' |
به دلجویی و دلداری درآمد یار پنهانک | شب آمد چون مه تابان شه خون خوار پنهانک | |
دهان بر مینهاد او دست یعنی دم مزن خامش | و میفرمود چشم او درآ در کار پنهانک | |
چو کرد آن لطف او مستم در گلزار بشکستم | همیدزدیدم آن گلها از آن گلزار پنهانک | |
بدو گفتم که ای دلبر چه مکرانگیز و عیاری | برانگیزان یکی مکری خوش ای عیار پنهانک | |
بنه بر گوش من آن لب اگر چه خلوتست و شب | مهل تا برزند بادی بر آن اسرار پنهانک | |
از آن اسرار عاشق کش مشو امشب مها خامش | نوای چنگ عشرت را بجنبان تار پنهانک | |
بده ای دلبر خندان به رسم صدقه پنهان | از آن دو لعل جان افزای شکربار پنهانک | |
که غمازان همه مستند اندر خواب گفت آری | ولیکن هست از این مستان یکی هشیار پنهانک | |
مکن ای شمس تبریزی چنین تندی چنین تیزی | کجا یابم تو را ای شاه دیگربار پنهانک |