دیوان شمس/به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام) از مولوی |
' |
به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام | که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام | |
نمیخورم به حلال و حرام من سوگند | به جان عشق که بالاست از حلال و حرام | |
به جان عشق که از جان جان لطیفتر است | که عاشقان را عشق است هم شراب و طعام | |
فتاده ولوله در شهر از ضمیر حسود | که بازگشت فلان کس ز دوست دشمن کام | |
نه عشق آتش و جان من است سامندر | نه عشق کوره و نقد من است زر تمام | |
نه عشق ساقی و مخمور اوست جان شب و روز | نه آن شراب ازل را شدهست جسمم جان | |
نهاده بر کف جامی بر من آمد عشق | که ای هزار چو من عشق را غلام غلام | |
هزار رمز به هم گفته جان من با عشق | در آن رموز نگنجیده نظم حرف و کلام | |
بیار باده خامی که خالی است وطن | که عاشق زر پخته ز عشق باشد خام | |
ورای وهم حریفی کنیم خوش با عشق | نه عقل گنجد آن جا نه زحمت اجسام | |
چو گم کنیم من و عشق خویشتن در می | بیاید آن شه تبریز شمس دین که سلام |