دیوان شمس/به جان تو که از این دلشده کرانه مکن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (به جان تو که از این دلشده کرانه مکن) از مولوی |
' |
به جان تو که از این دلشده کرانه مکن | بساز با من مسکین و عزم خانه مکن | |
بهانهها بمیندیش و عذر را بگذار | مرا مگیر ز بالا و خشک شانه مکن | |
شراب حاضر و دولت ندیم و تو ساقی | بده شراب و دغلهای ساقیانه مکن | |
نظر به روی حریفان بکن که مست تواند | نظر به روزن و دهلیز و آستانه مکن | |
بجز به حلقه عشاق روزگار مبر | بجز به کوی خرابات آشیانه مکن | |
ببین که عالم دام است و آرزو دانه | به دام او مشتاب و هوای دانه مکن | |
ز دام او چو گذشتی قدم بنه بر چرخ | به زیر پای بجز چرخ آستانه مکن | |
به آفتاب و به مهتاب التفات مکن | یگانه باش و بجز قصد آن یگانه مکن | |
مکن قرار تو بیاو چو کاسه بر سر آب | مگیر کاسه به هر مطبخی دوانه مکن | |
زمانه روشن و تاریک و گرم و سرد شود | مقام جز به سرچشمه زمانه مکن | |
مکن ستایش بر وی عتاب را بمپوش | مده قطایف و آن سیر در میانه مکن | |
ولی چه سود که کار بتان همین باشد | مگو به شعله آتش هلا زبانه مکن | |
بگو به هرچ بسوزی بسوز جز به فراق | روا نباشد و این یک ستم روانه مکن |