دیوان شمس/بس که میانگیخت آن مه شور و شر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بس که میانگیخت آن مه شور و شر) از مولوی |
' |
بس که میانگیخت آن مه شور و شر | بس که میکرد او جهان زیر و زبر | |
مر زبان را طاقت شرحش نماند | خیره گشته همچنین میکرد سر | |
ای بسا سر همچنین جنبان شده | با دهان خشک و با چشمان تر | |
در دو چشمش بین خیال یار ما | رقص رقصان در سواد آن بصر | |
من به سر گویم حدیثش بعد از این | من زبان بستم ز گفتن ای پسر | |
پیش او رو ای نسیم نرم رو | پیش او بنشین به رویش درنگر | |
تیز تیزش بنگر ای باد صبا | چشم و دل را پر کن از خوبی و فر | |
ور ببینی یار ما را روترش | پردهای باشد ز غیرت در نظر | |
مو نباشد عکس مو باشد در آب | صورتی باشد ترش اندر شکر | |
توبه کردم از سخن این باز چیست | توبه نبود عاشقانش را مگر | |
توبه شیشه عشق او چون گازرست | پیش گازر چیست کار شیشه گر | |
بشکنم شیشه بریزم زیر پای | تا خلد در پای مرد بیخبر | |
شحنه یار ماست هر کو خسته شد | گو مرا بسته به پیش شحنه بر | |
شحنه را چاه زنخ زندان ماست | تا نهم زنجیر زلفش پای بر | |
بند و زندان خوش ای زنده دلان | خوش مرا عیشیست آن جا معتبر | |
گر چه میکاهم چو ماه از عشق او | گر چه میگردم چه گردون بر قمر | |
بعد من صد سال دیگر این غزل | چون جمال یوسفی باشد سمر | |
زانک دل هرگز نپوسد زیر خاک | این ز دل گفتم نگفتم از جگر | |
من چو داوودم شما مرغان پاک | وین غزلها چون زبور مستطر | |
ای خدایا پر این مرغان مریز | چون به داوودند از جان یارگر | |
ای خدایا دست بر لب مینهم | تا نگویم زان چه گشتم مستتر |