دیوان شمس/بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد) از مولوی |
' |
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد | از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد | |
چون باز که برباید مرغی به گه صید | بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد | |
در خود چو نظر کردم خود را بندیدم | زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد | |
در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم | تا سر تجلی ازل جمله بیان شد | |
نه چرخ فلک جمله در آن ماه فروشد | کشتی وجودم همه در بحر نهان شد | |
آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد | و آوازه درافکند چنین گشت و چنان شد | |
آن بحر کفی کرد و به هر پاره از آن کف | نقشی ز فلان آمد و جسمی ز فلان شد | |
هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت | در حال گذارید و در آن بحر روان شد | |
بی دولت مخدومی شمس الحق تبریز | نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد |