دیوان شمس/بر آن شدهست دلم کتشی بگیرانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بر آن شدهست دلم کتشی بگیرانم) از مولوی |
' |
بر آن شدهست دلم کتشی بگیرانم | که هر کی او نمرد پیش تو بمیرانم | |
کمان عشق بدرم که تا بداند عقل | که بینظیرم و سلطان بینظیرانم | |
که رفت در نظر تو که بینظیر نشد | مقام گنج شدهست این نهاد ویرانم | |
من از کجا و مباهات سلطنت ز کجا | فقیر فقرم و افتاده فقیرانم | |
من آن کسم که تو نامم نهی نمیدانم | چو من اسیر توام پس امیر میرانم | |
جز از اسیری و میری مقام دیگر هست | چو من فنا شوم از هر دو کس نفیرانم | |
چو شب بیاید میر و اسیر محو شوند | اسیر هیچ نداند که از اسیرانم | |
به خواب شب گرو آمد امیری میران | چو عشق هیچ نخسبد ز عشق گیرانم | |
به آفتاب نگر پادشاه یک روزهست | همیگدازد مه منیر کز وزیرانم | |
منم که پخته عشقم نه خام و خام طمع | خدای کرد خمیری از آن خمیرانم | |
خمیرکرده یزدان کجا بماند خام | خمیرمایه پذیرم نه از فطیرانم | |
فطیر چون کند او فاطرالسموات است | چو اختران سماوات از منیرانم | |
تو چند نام نهی خویش را خمش می باش | که کودکی است که گویی که من ز پیرانم |