دیوان شمس/برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز) از مولوی |
' |
برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز | برو برو گل سرخی ولیک خارآمیز | |
مقام داشت به جنت صفی حق آدم | جدا فتاد ز جنت که بود مارآمیز | |
میان چرخ و زمین بس هوای پرنورست | ولیک تیره شود چون شود غبارآمیز | |
چو دوست با عدو تو نشست از او بگریز | که احتراق دهد آب گرم نارآمیز | |
برون کشم ز خمیر تو خویش را چون موی | که ذوق خمر تو را دیدهام خمارآمیز | |
ولیک موی کشان آردم بر تو غمت | که اژدهاست غمت با دم شرارآمیز | |
هزار بار گریزم چو تیر و بازآیم | بدان کمان و بدان غمزه شکارآمیز | |
به گردنامه سحرم به خانه بازآرد | خیال یار به اکراه اختیارآمیز | |
غم تو بر سفرم زیر زیر میخندد | که واقفست از این عشق زینهارآمیز | |
به پیش سلطنت توبهام چو مسخره ایست | که عشق را نبود صبر اعتبارآمیز | |
سخن مگوی چو گویی ز صبر و توبه مگوی | حدیث توبه مجنون بود فشارآمیز |