دیوان شمس/برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم) از مولوی |
' |
برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم | بزم شهنشهست نه ما باده می خریم | |
بحری است شهریار و شرابی است خوشگوار | درده شراب لعل ببین ما چه گوهریم | |
خورشید جام نور چو برریخت بر زمین | ما ذره وار مست بر این اوج برپریم | |
خورشید لایزال چو ما را شراب داد | از کبر در پیاله خورشید ننگریم | |
پیش آر آن شراب خردسوز دلفروز | تا همچو دل ز آب و گل خویش بگذریم | |
پرخوارهایم کز کرم شاه واقفیم | در شرب سابقیم و به خدمت مقصریم | |
زیرا که سکر مانع خدمت بود یقین | زین سو چو فربهیم بدان سوی لاغریم | |
نوری که در زجاجه و مشکات تافتهست | بر ما بزن که ما ز شعاعش منوریم | |
بس گرم و سرد شد دل از این باده چون تنور | درسوزمان چو هیزم تا هیچ نفسریم | |
چون شیشه فلک پر از آتش شدهست جان | چون کوره بهر ما که مس و قلب یا زریم | |
ای گلعذار جام چو لاله به مجلس آر | کز ساغر چو لاله چو گل یاسمین بریم | |
خوش خوش بیا و اصل خوشی را به بزم آر | با جمله ما خوشیم ولی با تو خوشتریم | |
ای مطرب آن ترانه تر بازگو ببین | تو تری و لطیفی و ما از تو ترتریم | |
اندرفکن ز بانگ و خروش خوشت صدا | در ما که در وفای تو چون کوه مرمریم | |
آن دم که از مسیح تو میراث بردهای | در گوش ما بدم که چو سرنای مضطریم | |
گر چه دهان پر است ز گفتار لب ببند | خاموش کن که پیش حسودان منکریم |