دیوان شمس/برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن) از مولوی |
' |
برای چشم تو صد چشم بد توان دیدن | چه چشم داری ای چشم ما به تو روشن | |
پی رضای تو آدم گریست سیصد سال | که تا ز خنده وصلش گشاده گشت دهن | |
به قدر گریه بود خنده تو یقین میدان | جزای گریه ابر است خندههای چمن | |
اگر نه از نسب آدمی برو مگری | که نیست از سیهی زنگ را بکا و حزن | |
چو خود سپید ندیدهست روسیه شاد است | چو پور قیصر رومی تو راه زنگ بزن | |
بسی خدنگ خورد اسپ تازی غازی | که تازی است نه پالانی است و نی کودن | |
خصوص مرکب تازی که تو بر او باشی | نشستهای شه هیجا و پهلوان زمن | |
چو خارپشت شود پشت و پهلوش از تیر | که هست در صف هیجاش کر و فر وطن | |
چو شاه دست به پشت و سرش فرومالد | که ای گزیده سرآخر تویی مخصص من | |
شوند آن همه تیرش چو چوبهای نبات | همه حلاوت و لذت همه عطا و منن | |
خبر ندارد پالانیی از این لذت | سپر سلامت و محروم و بیبها و ثمن | |
ز گفت توبه کنم توبه سود نیست مرا | به پیش پنجهات ای ارسلان توبه شکن |