دیوان شمس/بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم) از مولوی |
' |
بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم | بده ای حاتم عالم قدح زفت به دستم | |
ز من ای ساقی مردان نفسی روی مگردان | دل من مشکن اگر نه قدح و شیشه شکستم | |
قدحی بود به دستم بفکندم بشکستم | کف صد پای برهنه من از آن شیشه بخستم | |
تو بدان شیشه پرستی که ز شیشه است شرابت | می من نیست ز شیره ز چه رو شیشه پرستم | |
بکش ای دل می جانی و بخسب ایمن و فارغ | که سر غصه بریدم ز غم و غصه برستم | |
دل من رفت به بالا تن من رفت به پستی | من بیچاره کجایم نه به بالا نه به پستم | |
چه خوش آویخته سیبم که ز سنگت نشکیبم | ز بلی چون بشکیبم من اگر مست الستم | |
تو ز من پرس که این عشق چه گنج است و چه دارد | تو مرا نیز از او پرس که گوید چه کسستم | |
به لب جوی چه گردی بجه از جوی چو مردی | بجه از جوی و مرا جو که من از جوی بجستم | |
فلن قمت اقمنا و لن رحت رحلنا | چو بخوردی تو بخوردم چو نشستی تو نشستم | |
منم آن مست دهلزن که شدم مست به میدان | دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم | |
چه خوش و بیخود شاهی هله خاموش چو ماهی | چو ز هستی برهیدم چه کشی باز به هستم |