دیوان شمس/بانگ برآمد ز دل و جان من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بانگ برآمد ز دل و جان من) از مولوی |
' |
بانگ برآمد ز دل و جان من | که ز معشوقه پنهان من | |
سجده گه اصل من و فرع من | تاج سر من شه و سلطان من | |
خسته و بستهست دل و دست من | دست غم یوسف کنعان من | |
دست نمودم که بگو زخم کیست | گفت ز دست من و دستان من | |
دل بنمودم که ببین خون شدهست | دید و بخندید دلستان من | |
گفت به خنده که برو شکر کن | عید مرا ای شده قربان من | |
گفتم قربان کیم یار گفت | آن منی آن منی آن من | |
صبح چو خندید دو چشمم گریست | دید ملک دیده گریان من | |
جوش برآورد و روان کرد آب | از شفقت چشمه حیوان من | |
نک اثر آب حیاتش نگر | در بن هر سی و دو دندان من | |
آب حیات است روانه ز جوش | تازه بدو سدره ایمان من | |
بنده این آبم و این میراب | بنده تر از من دل حیران من | |
بس کن گستاخ مرو هین خموش | پیش شهنشاه نهان دان من |