دیوان شمس/بانکی عجب از آسمان در میرسد هر ساعتی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بانکی عجب از آسمان در میرسد هر ساعتی) از مولوی |
' |
بانکی عجب از آسمان در میرسد هر ساعتی | مینشنود آن بانگ را الا که صاحب حالتی | |
ای سر فروبرده چو خر زین آب و سبزه بس مچر | یک لحظهای بالا نگر تا بوک بینی آیتی | |
ساقی در این آخرزمان بگشاد خم آسمان | از روح او را لشکری وز راح او را رایتی | |
کو شیرمردی در جهان تا شیرگیر او شود | شاه و فتی باید شدن تا باده نوشی یا فتی | |
بیچاره گوش مشترک کو نشنود بانگ فلک | بیچاره جان بیمزه کز حق ندارد راحتی | |
آخر چه باشد گر شبی از جان برآری یاربی | بیرون جهی از گور تن و اندرروی در ساحتی | |
از پا گشایی ریسمان تا برپری بر آسمان | چون آسمان ایمن شوی از هر شکست و آفتی | |
از جان برآری یک سری ایمن ز شمشیر اجل | باغی درآیی کاندر او نبود خزان را غارتی | |
خامش کنم خامش کنم تا عشق گوید شرح خود | شرحی خوشی جان پروری کان را نباشد غایتی |