دیوان شمس/بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم) از مولوی |
' |
بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم | وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم | |
هفت اختر بیآب را کاین خاکیان را می خورند | هم آب بر آتش زنم هم بادههاشان بشکنم | |
از شاه بیآغاز من پران شدم چون باز من | تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم | |
ز آغاز عهدی کردهام کاین جان فدای شه کنم | بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم | |
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم | تا گردن گردن کشان در پیش سلطان بشکنم | |
روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور | چون اصلهای بیخشان از راه پنهان بشکنم | |
من نشکنم جز جور را یا ظالم بدغور را | گر ذرهای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم | |
هر جا یکی گویی بود چوگان وحدت وی برد | گویی که میدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم | |
گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او | گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم | |
چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم | گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم | |
چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی | پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم | |
گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می | دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم | |
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم | گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم | |
خوان کرم گستردهای مهمان خویشم بردهای | گوشم چرا مالی اگر من گوشه نان بشکنم | |
نی نی منم سرخوان تو سرخیل مهمانان تو | جامی دو بر مهمان کنم تا شرم مهمان بشکنم | |
ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی | گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم | |
از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند | من لاابالی وار خود استون کیوان بشکنم |