دیوان شمس/بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم) از مولوی |
' |
بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم | ای بارها خریده از غصه و زحیرم | |
من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشکم | جز رعد تو نخواهم جز جعد تو نگیرم | |
خوشتر اسیری تو صد بار از امیری | خاصه دمی که گویی ای خسته دل اسیرم | |
خاکی به تو رسیده به از زری رمیده | خاصه دمی که گویی ای بینوا فقیرم | |
از ماجرا گذر کن گو عقل ماجرا را | چنگ است ورد و ذکرم بادهست شیخ و پیرم | |
ای جان جان مستان ای گنج تنگدستان | در جنت جمالت من غرق شهد و شیرم | |
من رستخیز دیدم وز خویش نابدیدم | گر چون کمان خمیدم پرنده همچو تیرم | |
خاکی بدم ز بادت بالا گرفت خاکم | بیتو کجا روم من ای از تو ناگزیرم | |
ای نور دیده و دین گفتی به عقل بنشین | ای پردهها دریده کی می هلی ستیزم | |
من بنده الستم آن تو بوده استم | آن خیره کش فراقت می راند خیر خیرم | |
کی خندد این درختم بینوبهار رویت | کی دررسد فطیرم تا نسرشی خمیرم | |
تا خوان تو بدیدم آزاد از ثریدم | تا خویش تو بدیدم از خویش خود نفیرم | |
از من گذر چو کردی از عقل و جان گذشتم | در من اثر چو کردی بر گنبد اثیرم | |
در قعدهام سلامی ای جان گزین من کن | تا بیسلام نبود این قعده اخیرم | |
من کف چرا نکوبم چون در کف است خوبم | من پا چرا نکوبم چون بم شدهست زیرم | |
تبریز شمس دین را از ما رسان تو خدمت | خدمت به مشرقی به کز روش مستنیرم |