دیوان شمس/باده ده آن یار قدح باره را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (باده ده آن یار قدح باره را) از مولوی |
' |
باده ده آن یار قدح باره را | یار ترش روی شکرپاره را | |
منگر آن سوی بدین سو گشا | غمزه غمازه خون خواره را | |
دست تو میمالد بیچاره وار | نه به کفش چاره بیچاره را | |
خیره و سرگشته و بیکار کن | این خرد پیر همه کاره را | |
ای کرمت شاه هزاران کرم | چشمه فرستی جگر خاره را | |
طفل دوروزه چو ز تو بو برد | میکشد او سوی تو گهواره را | |
ترک کند دایه و صد شیر را | ای بدل روغن کنجاره را | |
خوب کلیدی در بربسته را | خوب کمندی دل آواره را | |
کار تو این باشد ای آفتاب | نور فرستی مه و استاره را | |
منتظرش باش و چو مه نور گیر | ترک کن این گنگل و نظاره را | |
رحمت تو مهره دهد مار را | خانه دهد عقرب جراره را | |
یاد دهد کار فراموش را | باد دهد خاطر سیاره را | |
هر بت سنگین ز دمش زنده شد | تا چه دمست آن بت سحاره را | |
خامش کن گفت از این عالم است | ترک کن این عالم غداره را |