دیوان شمس/ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها) از مولوی |
' |
ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها | ای به زودی بار کرده بر شتر احمالها | |
شب شد و درچین ز هجران رخ چون آفتاب | درفتاده در شب تاریک بس زلزالها | |
چون همیرفتی به سکته حیرتی حیران بدم | چشم باز و من خموش و میشد آن اقبالها | |
ور نه سکته بخت بودی مر مرا خود آن زمان | چهره خون آلود کردی بردریدی شالها | |
بر سر ره جان و صد جان در شفاعت پیش تو | در زمان قربان بکردی خود چه باشد مالها | |
تا بگشتی در شب تاریک ز آتش نالها | تا چو احوال قیامت دیده شد اهوالها | |
تا بدیدی دل عذابی گونه گونه در فراق | سنگ خون گرید اگر زان بشنود احوالها | |
قدها چون تیر بوده گشته در هجران کمان | اشک خون آلود گشت و جمله دلها دالها | |
چون درستی و تمامی شاه تبریزی بدید | در صف نقصان نشست است از حیا مثقالها | |
از برای جان پاک نورپاش مه وشت | ای خداوند شمس دین تا نشکنی آمالها | |
از مقال گوهرین بحر بیپایان تو | لعل گشته سنگها و ملک گشته حالها | |
حالهای کاملانی کان ورای قالهاست | شرمسار از فر و تاب آن نوادر قالها | |
ذرههای خاکهامون گر بیابد بوی او | هر یکی عنقا شود تا برگشاید بالها | |
بالها چون برگشاید در دو عالم ننگرد | گرد خرگاه تو گردد واله اجمالها | |
دیده نقصان ما را خاک تبریز صفا | کحل بادا تا بیابد زان بسی اکمالها | |
چونک نورافشان کنی درگاه بخشش روح را | خود چه پا دارد در آن دم رونق اعمالها | |
خود همان بخشش که کردی بیخبر اندر نهان | میکند پنهان پنهان جمله افعالها | |
ناگهان بیضه شکافد مرغ معنی برپرد | تا هما از سایه آن مرغ گیرد فالها | |
هم تو بنویس ای حسام الدین و میخوان مدح او | تا به رغم غم ببینی بر سعادت خالها | |
گر چه دست افزار کارت شد ز دستت باک نیست | دست شمس الدین دهد مر پات را خلخالها |