دیوان شمس/ای نهاده بر سر زانو تو سر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای نهاده بر سر زانو تو سر) از مولوی |
' |
ای نهاده بر سر زانو تو سر | وز درون جان جمله باخبر | |
پیش چشمت سرکش روپوش نیست | آفرینها بر صفای آن بصر | |
بحر خونست ای صنم آن چشم نیست | الحذر ای دل ز زخم آن نظر | |
در مژه او گر چه دل را مژدههاست | الحذر ای عاشقان از وی حذر | |
او به زیر کاه آب خفتهست | پا منه گستاخ ور نی رفت سر | |
خفته شکلی اصل هر بیدادیی | تا ز خوابش تو نخسپی ای پسر | |
پاره خواهم کرد من جامه ز تو | ای برادر پارهای زین گرمتر | |
سرکه آشامی و گویی شهد کو | دست تو در زهر و گویی کو شکر | |
روح را عمریست صابون میزنی | یا تو را خود جان نبودست ای مگر | |
تا به کی صیقل زنی آیینه را | شرم بادت آخر از آیینه گر | |
سوی بحر شمس تبریزی گریز | تا برآرد ز آینه جانت گهر |