دیوان شمس/ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر)
از مولوی
'


ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر ای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگر
اسرار آسمان را و احوال این و آن را از لوح نانبشته خوانی و چیز دیگر
هر دم ز خلق پرسی احوال عرش و کرسی آن را و صد چنان را دانی و چیز دیگر
لعلیست بی‌نهایت در روشنی به غایت آن لعل بی‌بها را کانی و چیز دیگر
حکمی که راند فرمان روز الست بر جان آن جمله حکم‌ها را رانی و چیز دیگر
چشمی که دید آن رو گر عشق راند این سو آن چشم نیست والله زانی و چیز دیگر
آن چشم احول آمد در گام اول آمد کو گفت اولی را ثانی و چیز دیگر
هر کو بقا نیابد از شمس حق تبریز او هست در حقایق فانی و چیز دیگر