دیوان شمس/ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن) از مولوی |
' |
ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن | ای زلف شب مثالش در نیم شب سحر کن | |
چنگی که زد دل و جان در عشق بانوا کن | نیهای بیزبان را زان شهد پرشکر کن | |
چون صد هزار در در سمع و بصر تو داری | یک دامنی از آن در در کار کور و کر کن | |
از خون آن جگرها که بوی عشق دارد | از بهر اهل دل را یک قلیه جگر کن | |
بس شیوهها که کردند جانها و ره نبردند | ای چاره ساز جانها یک شیوه دگر کن | |
مرغان آب و گل را پرها به گل فروشد | ای تو همای دولت پر برفشان سفر کن | |
چون دیو ره بپیما تا بینی آن پری را | و اندر بر چو سیمش تو کار دل چو زر کن | |
هر چت اشارت آید چون و چرا رها کن | با خوی تند آن مه زنهار سر به سر کن | |
پای ملخ که جان است چون مور پیش او بر | در پیش آن سلیمان بر هر رهی حشر کن | |
آبی است تلخ دریا در زیر گنج گوهر | بگذار آب تلخش تو زیر او زبر کن | |
ماری است مهره دارد زان سوی زهر در سر | ور ز آنک مهره خواهی از زهر او گذر کن | |
خواهی درخت طوبی نک شمس حق تبریز | خواهی تو عیش باقی در ظل آن شجر کن |