دیوان شمس/ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش) از مولوی |
' |
ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش | در جهان هر مرد و کاری مرد کار خویش باش | |
هر یکی زین کاروان مر رخت خود را رهزنند | خویشتن را پس نشان و پیش بار خویش باش | |
حس فانی میدهند و عشق فانی میخرند | زین دو جوی خشک بگذر جویبار خویش باش | |
میکشندت دست دست این دوستان تا نیستی | دست دزد از دستشان و دستیار خویش باش | |
این نگاران نقش پرده آن نگاران دلند | پرده را بردار و دررو با نگار خویش باش | |
با نگار خویش باش و خوب خوب اندیش باش | از دو عالم بیش باش و در دیار خویش باش | |
رو مکن مستی از آن خمری کز او زاید غرور | غره آن روی بین و هوشیار خویش باش |