دیوان شمس/ای دل فرورو در غمش کالصبر مفتاح الفرج
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای دل فرورو در غمش کالصبر مفتاح الفرج) از مولوی |
' |
ای دل فرورو در غمش کالصبر مفتاح الفرج | تا رو نماید مرهمش کالصبر مفتاح الفرج | |
چندان فروخور آن دهان تا پیشت آید ناگهان | کرسی و عرش اعظمش کالصبر مفتاح الفرج | |
خندان شو از نور جهان تا تو شوی سور جهان | ایمن شوی از ماتمش کالصبر مفتاح الفرج | |
باری دلم از مرد و زن برکند مهر خویشتن | تا عشق شد خال و عمش کالصبر مفتاح الفرج | |
گر سینه آیینه کنی بیکبر و بیکینه کنی | در وی ببینی هر دمش کالصبر مفتاح الفرج | |
چون آسمان گر خم دهی در امر و فرمان وارهی | زین آسمان و از خمش کالصبر مفتاح الفرج | |
هم بجهی از ما و منی هم دیو را گردن زنی | در دست پیچی پرچمش کالصبر مفتاح الفرج | |
اقبال خویش آید تو را دولت به پیش آید تو را | فرخ شوی از مقدمش کالصبر مفتاح الفرج | |
دیویست در اسرار تو کز وی نگون شد کار تو | بربند این دم محکمش کالصبر مفتاح الفرج | |
دارد خدا خوش عالمی منگر در این عالم دمی | جز حق نباشد محرمش کالصبر مفتاح الفرج | |
خامش بیان سر مکن خامش که سر من لدن | چون میزند اندرهمش کالصبر مفتاح الفرج |