دیوان شمس/ای دل صافی دم ثابت قدم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای دل صافی دم ثابت قدم) از مولوی |
' |
ای دل صافی دم ثابت قدم | جت لکی تنذر خیر الامم | |
سر ننهی جز به اشارات دل | بر ورق عشق ازل چون قلم | |
از طرب باد تو و داد تو | رقص کنانیم چو شقه علم | |
رقص کنان خواجه کجا می روی | سوی گشایشگه عرصه عدم | |
خواجه کدامین عدم است این بگو | گوش قدم داند حرف قدم | |
عشق غریب است و زبانش غریب | همچو غریب عربی در عجم | |
خیز که آورده امت قصهای | بشنو از بنده نه بیش و نه کم | |
بشنو این حرف غریبانه را | قصه غریب آمد و گوینده هم | |
از رخ آن یوسف شد قعر چاه | روشن و فرخنده چو باغ ارم | |
قصر شد آن حبس و در او باغ و راغ | جنت و ایوان شد و صفه حرم | |
همچو کلوخی که در آب افکنی | باز شود آب در آن دم ز هم | |
همچو شب ابر که خورشید صبح | ناگه سر برزند از چاه غم | |
همچو شرابی که عرب خورد و گفت | صل علی دنتها و ارتسم | |
از طرب این حبس به خواری و نقص | می نگرد بر فلک محتشم | |
ای خرد از رشک دهانم مگیر | قد شهد الله و عد النعم | |
گر چه درخت آب نهان می خورد | بان علی شعبته ما کتم | |
هر چه بدزدید زمین ز آسمان | فصل بهاران بدهد دم به دم | |
گر شبه دزدیدهای وگر گهر | ور علم افراشتی وگر قلم | |
رفت شب و روز تو اینک رسید | سوف یری النائم ماذا احتلم |