دیوان شمس/ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من) از مولوی |
' |
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من | ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من | |
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من | نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من | |
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو | می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من | |
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان | این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من | |
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان | تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من | |
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر | وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من | |
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او | گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من | |
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان | خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من | |
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو | بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من |