دیوان شمس/ای در طواف ماه تو ماه و سپهر مشتری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای در طواف ماه تو ماه و سپهر مشتری) از مولوی |
' |
ای در طواف ماه تو ماه و سپهر مشتری | ای آمده در چرخ تو خورشید و چرخ چنبری | |
یا رب منم جویان تو یا خود تویی جویان من | ای ننگ من تا من منم من دیگرم تو دیگری | |
ای ما و من آویخته وی خون هر دو ریخته | چیزی دگر انگیخته نی آدمی و نی پری | |
تا پا نباشد ز آنک پا ما را به خارستان برد | تا سر نباشد ز آنک سر کافر شود از دوسری | |
آبی میان جو روان آبی لب جو بسته یخ | آن تیزرو این سست رو هین تیز رو تا نفسری | |
خورشید گوید سنگ را زان تافتم بر سنگ تو | تا تو ز سنگی وارهی پا درنهی در گوهری | |
خورشید عشق لم یزل زان تافتهست اندر دلت | کاول فزایی بندگی و آخر نمایی مهتری | |
خورشید گوید غوره را زان آمدم در مطبخت | تا سرکه نفروشی دگر پیشه کنی حلواگری | |
شه باز را گوید که من زان بستهام دو چشم تو | تا بگسلی از جنس خود جز روی ما را ننگری | |
گوید بلی فرمان برم جز در جمالت ننگرم | جز بر خیالت نگذرم وز جان نمایم چاکری | |
گل باغ را گوید که من زان عرضه کردم رخت خود | تا جمله رخت خویش را بفروشی و با ما خوری | |
آن کس کز این جا زر برد با دلبری دیگر خورد | تو کژ نشین و راست گو آن از چه باشد از خری | |
آن آدمی باشد که او خر بدهد و عیسی خرد | وین از خری باشد که تو عیسی دهی و خر خری | |
عیسی مست را زر کند ور زر بود گوهر کند | گوهر بود بهتر کند بهتر ز ماه و مشتری | |
نی مشتری بینوا بل نور الله اشتری | گر یوسفی باشد تو را زین پیرهن بویی بری | |
ما را چو مریم بیسبب از شاخ خشک آید رطب | ما را چو عیسی بیطلب در مهد آید سروری | |
بیباغ و رز انگور بین بیروز و بیشب نور بین | وین دولت منصور بین از داد حق بیداوری | |
از روی همچون آتشم حمام عالم گرم شد | بر صورت گرمابهای چون کودکان کمتر گری | |
فردا ببینی روش را شد طعمه مار و موش را | دروازه موران شده آن چشمهای عبهری | |
مهتاب تا مه رانده دیوار تیره مانده | اناالیه آمده کان سو نگر گر مبصری | |
یا جانب تبریز رو از شمس دین محفوظ شو | یا از زبان واصفان از صدق بنما باوری |