دیوان شمس/این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (این جا کسی است پنهان دامان من گرفته) از مولوی |
' |
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته | خود را سپس کشیده پیشان من گرفته | |
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان | باغی به من نموده ایوان من گرفته | |
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل | اما فروغ رویش ارکان من گرفته | |
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی | شیرین شکرفروشی دکان من گرفته | |
جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند | سوداگری است موزون میزان من گرفته | |
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته | من خوی او گرفته او آن من گرفته | |
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم | بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته | |
من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم | تا درد عشق دیدم درمان من گرفته | |
تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی | گر گرد درد گردی فرمان من گرفته | |
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی | زین بحر سر برآری مرجان من گرفته | |
بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت | تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته | |
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده | پیمانه جام کرده پیمان من گرفته | |
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده | از گریه عالمی بین طوفان من گرفته | |
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته | تو یار غار وآنگه یاران من گرفته | |
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر | عشاق روح گشته ریحان من گرفته | |
یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته | مستان و میپرستان میدان من گرفته | |
همچو سگان تازی میکن شکار خامش | نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته | |
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی | اشراق نور رویش کیهان من گرفته |