دیوان شمس/اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد)
از مولوی
'


اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد تو هم به صلح گرایی اگر خدا خواهد
هزار عاشق داری تو را به جان جویان که تا سعادت و دولت ز ما که را خواهد
ز عشق عاشق درویش خلق در عجبند که آنچ رشک شهانست او چرا خواهد
عجب نباشد اگر مرده‌ای بجوید جان و یا گیاه بپژمرده‌ای صبا خواهد
و یا دو دیده کور از خدا بصر جوید و یا گرسنه ده ساله‌ای نوا خواهد
همه دعا شده‌ام من ز بس دعا کردن که هر که بیند رویم ز من دعا خواهد
ولی به چشم تو من رنگ کافران دارم که چشم خیره کشت بیندم غزا خواهد
اگر مرا نکشد هجر تو ز من بحلست اسیر کشته ز غازی چه خونبها خواهد
سلام و خدمت کردم بگفتیم چونی چنان بود مس مسکین که کیمیا خواهد
چنان برآید صورت که بست صورتگر چنان بود تن خسته کیش دوا خواهد
ز آفتاب مزن گفت و گوی چون سایه ز سایه ذره گریزد همه ضیا خواهد
زهی سخاوت و ایثار شمس تبریزی که شمس گنبد خضرا از او عطا خواهد