دیوان شمس/امشب جان را ببر از تن چاکر تمام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (امشب جان را ببر از تن چاکر تمام) از مولوی |
' |
امشب جان را ببر از تن چاکر تمام | تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام | |
این دم مست توام رطل دگر دردهم | تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام | |
چون ز تو فانی شدم و آنچ تو دانی شدم | گیرم جام عدم می کشمش جام جام | |
جان چو فروزد ز تو شمع بروزد ز تو | گر بنسوزد ز تو جمله بود خام خام | |
این نفسم دم به دم درده باده عدم | چون به عدم درشدم خانه ندانم ز بام | |
چون عدمت می فزود جان کندت صد سجود | ای که هزاران وجود مر عدمت را غلام | |
باده دهم طاس طاس ده ز وجودم خلاص | باده شد انعام خاص عقل شد انعام عام | |
موج برآر از عدم تا برباید مرا | بر لب دریا به ترس چند روم گام گام | |
دام شهم شمس دین صید به تبریز کرد | من چو به دام اندرم نیست مرا ترس دام |