دیوان شمس/امروز روز نوبت دیدار دلبرست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (امروز روز نوبت دیدار دلبرست) از مولوی |
' |
امروز روز نوبت دیدار دلبرست | امروز روز طالع خورشید اکبرست | |
دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک | امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست | |
از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن | کانها به او نماند او چیز دیگرست | |
هر کس که دید چهره او نشد خراب | او آدمی نباشد او سنگ مرمرست | |
هر ممنی که ز آتش او باخبر بود | در چشم صادقان ره عشق کافرست | |
ای آنک بادههای لبش را تو منکری | در چشم من نگر که پر از می چو ساغرست | |
زد حلقه روح قدس مه من بگفت کیست | آواز داد او که کمین بنده بر درست | |
گفتا که با تو کیست بگفت او که عشق تو | گفتا کجا است عشق بگفت اندر این برست | |
ای سیمبر به من نظری کن زکات حسن | کاین چشم من پر از در و رخسار از زرست | |
گفت از شکاف در تو به من درنگر از آنک | دستیم بر در تو و دستیم بر سرست | |
گفتا که ذره ذره جهان عاشق منند | رو رو که این متاع بر ما محقرست | |
پیش آ تو شمس مفخر تبریز شاه عشق | کاین قصه پرآتش از حرف برترست |