دیوان شمس/امروز روز شادی و امسال سال لغ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (امروز روز شادی و امسال سال لاغ) از مولوی |
' |
امروز روز شادی و امسال سال لاغ | نیکوست حال ما که نکو باد حال باغ | |
آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل | چشم من و تو روشن بیروی زشت زاغ | |
گل نقل بلبلان و شکر نقل طوطیان | سبزهست و لاله زار و چمن کوری کلاغ | |
با سیب انار گفت که شفتالویی بده | گفت این هوس پزند همه منبلان راغ | |
شفتالوی مسیح به جان میتوان خرید | جانی نه کز دلست ترقیش نه از دماغ | |
باغ و بهار هست رسول بهشت غیب | بشنو که بر رسول نباشد بجز بلاغ | |
در آفتاب فضل گشا پر و بال نو | کز پیش آفتاب برفتست میغ و ماغ | |
چندان شراب ریخت کنون ساقی ربیع | مستسقیان خاک از این فیض کرده کاغ | |
خورشید ما مقیم حمل در بهار جان | فارغ ز بهمنست و ز کانون زهی مساغ | |
سر همچنین بجنبان یعنی سر مرا | خاریدن آرزوست ندارم بدو فراغ | |
امروز پایدار که برپاست ساقیی | کبست خاک را و فلک را دو صد چراغ | |
گه آب مینماید و گه آتشی کز او | دل داغ داغ بود و رهانیده شد ز داغ | |
غم چیغ چیغ کرد چو در چنگ گربه موش | گو چیغ چیغ میکن و گو چاغ چاغ چاغ | |
آتش بزن به چرخه و پنبه دگر مریس | گردن چو دوک گشت این حرف چون پناغ |