دیوان شمس/از پگه ای یار زان عقار سمایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (از پگه ای یار زان عقار سمایی) از مولوی |
' |
از پگه ای یار زان عقار سمایی | ده به کف ما که نور دیده مایی | |
زانک وظیفهست هر سحر ز کف تو | دور بگردان که آفتاب لقایی | |
هم به منش ده مها مده به دگر کس | عهد و وفا کن که شهریار وفایی | |
در تتق گردها لطیف هلالی | وز جهت دردها لطیف دوایی | |
دور بگردان که دور عشق تو آمد | خلق کجااند و تو غریب کجایی | |
بر عدد ذره جان فدای تو کردی | چرخ فلک گر بدی مه تو بهایی | |
با همه شاهی چو تشنگان خماریم | ساقی ما شو بکن به لطف سقایی | |
بهر تو آدم گرفت دبه و زنبیل | بهر تو حوا نمود نیز حوایی | |
آدم و حوا نبود بهر قدومت | خالق میکرد گونه گونه خدایی | |
در قدح تو چهار جوی بهشتست | نه از شش و پنجست این سرورفزایی | |
جمله اجزای ما شکفته کن این دم | تا به فلک بررود غریو گوایی | |
غبغب غنچه در این چمن بنخندد | تا تو به خنده دهان او نگشایی | |
طلعت خورشید تو اگر ننماید | یمن نیاید ز سایههای همایی | |
خانه بیجام نیست خوب و منور | راه رهاوی بزن کز اوست رهایی | |
مشک که ارزد هزار بحر فروریز | کوه وقاری و بحر جود و سخایی | |
هر شب آید ز غیب چون گله بانی | جان رهد از تن چو اشتران چرایی | |
در عدمستان کشد نهان شتران را | خوش بچراند ز سبزههای عطایی | |
بند کند چشمشان که راه نبینند | راه الهیست نیست راه هوایی | |
چون بنهد رخ پیاده در قدم شاه | جست دواسبه ز نیستی و گدایی | |
کژ نرود زان سپس به راه چو فرزین | خواب ببیند چو پیل هند رجایی | |
مات شو و لعب گفت و گوی رها کن | کان شه شطرنج راست راه نمایی |