دیوان شمس/از قصه حال ما نپرسی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (از قصه حال ما نپرسی)
از مولوی
'


از قصه حال ما نپرسی وز کشتن عاشقان نترسی
ای گوهر عشق از چه بحری وی آتش عشق از چه درسی
آن جا که تویی کی راه یابد زان جانب چرخ و عرش و کرسی
ای دل تو دلی نه دیگ آهن از آتش عشق چند تفسی
جان و دل و نفس هر سه سوزید تا کی گویم ظلمت نفسی