دیوان شمس/آن یوسف خوش عذار آمد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آن یوسف خوش عذار آمد) از مولوی |
' |
آن یوسف خوش عذار آمد | وان عیسی روزگار آمد | |
وان سنجق صد هزار نصرت | بر موکب نوبهار آمد | |
ای کار تو مرده زنده کردن | برخیز که روز کار آمد | |
شیری که به صید شیر گیرد | سرمست به مرغزار آمد | |
دی رفت و پریر نقد بستان | کان نقد خوش عیار آمد | |
این شهر امروز چون بهشتست | میگوید شهریار آمد | |
میزن دهلی که روز عیدست | میکن طربی که یار آمد | |
ماهی از غیب سر برون کرد | کاین مه بر او غبار آمد | |
از خوبی آن قرار جانها | عالم همه بیقرار آمد | |
هین دامن عشق برگشایید | کز چرخ نهم نثار آمد | |
ای مرغ غریب پربریده | بر جای دو پر چهار آمد | |
هان ای دل بسته سینه بگشا | کان گمشده در کنار آمد | |
ای پای بیا و پای میکوب | کان سرده نامدار آمد | |
از پیر مگو که او جوان شد | وز پار مگو که پار آمد | |
گفتی با شه چه عذر گویم | خود شاه به اعتذار آمد | |
گفتی که کجا رهم ز دستش | دستش همه دستیار آمد | |
ناری دیدی و نور آمد | خونی دیدی عقار آمد | |
آن کس که ز بخت خود گریزد | بگریخته شرمسار آمد | |
خامش کن و لطفهاش مشمر | لطفیست که بیشمار آمد |