دیوان شمس/آن دلبر من آمد بر من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (آن دلبر من آمد بر من) از مولوی |
' |
آن دلبر من آمد بر من | زنده شد از او بام و در من | |
گفتم قنقی امشب تو مرا | ای فتنه من شور و شر من | |
گفتا بروم کاری است مهم | در شهر مرا جان و سر من | |
گفتم به خدا گر تو بروی | امشب نزید این پیکر من | |
آخر تو شبی رحمی نکنی | بر رنگ و رخ همچون زر من | |
رحمی نکند چشم خوش تو | بر نوحه و این چشم تر من | |
بفشاند گل گلزار رخت | بر اشک خوش چون کوثر من | |
گفتا چه کنم چون ریخت قضا | خون همه را در ساغر من | |
مریخیم و جز خون نبود | در طالع من در اختر من | |
عودی نشود مقبول خدا | تا درنرود در مجمر من | |
گفتم چو تو را قصد است به جان | جز خون نبود نقل و خور من | |
تو سرو و گلی من سایه تو | من کشته تو تو حیدر من | |
گفتا نشود قربانی من | جز نادرهای ای چاکر من | |
جرجیس رسد کو هر نفسی | نو کشته شود در کشور من | |
اسحاق نبی باید که بود | قربان شده بر خاک در من | |
من عشقم و چون ریزم ز تو خون | زنده کنمت در محشر من | |
هان تا نطپی در پنجه من | هان تا نرمی از خنجر من | |
با مرگ مکن تو روی ترش | تا شکر کند از تو بر من | |
میخند چو گل چون برکندت | تا به سر شدت در شکر من | |
اسحاق تویی من والد تو | کی بشکنمت ای گوهر من | |
عشق است پدر عاشق رمه را | زاینده از او کر و فر من | |
این گفت و بشد چون باد صبا | شد اشک روان از منظر من | |
گفتم چه شود گر لطف کنی | آهسته روی ای سرور من | |
اشتاب مکن آهسته ترک | ای جان و جهان ای صدپر من | |
کس هیچ ندید اشتاب مرا | این است تک کاهلتر من | |
این چرخ فلک گر جهد کند | هرگز نرسد در معبر من | |
گفتا که خمش کاین خنگ فلک | لنگانه رود در محضر من | |
خامش که اگر خامش نکنی | در بیشه فتد این آذر من | |
باقیش مگو تا روز دگر | تا دل نپرد از مصدر من |