دیوان بیدل شیرازی/ شیخ و شاب

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۴ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۰:۳۱ توسط M rastgar (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خوف رقیب شیخ و شاب
از بیدل شیرازی
خستگان غم عشق
دیوان بیدل شیرازی


از رخ چون آفتابت تا نقاب انداختی رونق از بازار ماه و آفتاب انداختی
تاب و طاقت از دلم بردی تو تا از روی ناز بر سر آن زلف مشکین پیچ و تاب انداختی
زآب چشمم وآتش دل شمع سان شب تا سحر نیمی ام در آتش و نیمی در آب انداختی
آنقدر مستی ندارد باده گویا دل را عکسی از چشمان مستت در شراب انداختی
باز بگشادی کمند زلف از فتراک دوش تا کرا در گردن آن مشکین طناب انداختی
تا نگویم در برت حرفی ز بیداد رقیب خویش را زافسانه ام عمدا به خواب انداختی
تا که ننشینم ز جا برخاسته ای از بهر غیر چین بر ابرو ای جفاجو از عتاب انداختی
دانه افشاندی ز خال و دام گستردی ز زلف باز در دلهای مردم اضطراب انداختی
سینه ام کردی خراب اول ز سیلاب غمت مهر سان وآنگاه پرتو بر خراب انداختی
گر چه پیرت کرد بیدل روزگار از برق آه آتشی در خرمن هر شیخ و شاب انداختی

***