دیوان بیدل شیرازی/ جامۀ جان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
گرد فتنه جامۀ جان
از بیدل شیرازی
کدام مه
دیوان بیدل شیرازی


باز این چه رستخیز که برخاست از زمین باز این چه شورشی است که پیداست در زمین
باز از غم که خلق جهانند در حزن باز از عزای کیست که گریند مرد و زن
باز این چه ماتمست کزان تازه داغ دل باز این کدام سوگ کزان نو غم کهن
این فتنه از که باز گه انفس در اضطراب این محنت از چه باز گه آفاق ممتحن
از ناخن جفای که مه را به رخ خراش وز دست ظلم کیست که خورشید سینه زن
روح الامین به ناله و زاری ز بهر کیست خیر البشر ز گریه چرا شد ز خویشتن
از بهر دفن جسم که با چشم خون فشان دارد بدست فاطمه کافور با کفن
از مرگ کیست باز که در خلد بوتراب بر تن ز تاب درد قبا کرده پیرهن
دست غم از چه روی به سر میزند حسین زینب ز چیست جامۀ جان چاک زد بتن
چشم علی پر آب و دل مصطفی کباب گویا بود مصیبت سلطان دین حسین
نوباوۀ رسول و جگر گوشۀ بتول کز کید این زمانۀ جانکاه دل شکن
یک جرعۀ آب بیش نخورد و فزون ز صد هفتاد پارۀ جگرش ریخت در لگن
افسوس کز جفای غم افزای روزگار افغان که از ستیزۀ دوران پر فتن
انگشتری ز دست سلیمان ربود دهر وز کینه ساخت زینت انگشت اهرمن
تا کامران معاویه گردد درین جهان زهر ستم به کام حسن ریخت آسمان

***