دیوان بیدل شیرازی/ بار تن

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
خنجر هلاکو بار تن
از بیدل شیرازی
'
دیوان بیدل شیرازی


در فراق روی او از دیده گو جیحون برو از کنار دامنم تا دامن هامون برو
بیش ازین دیگر ندارم تاب هجران ترا یا در آغوشم بیا یا از دلم بیرون برو
در سر سودائیم ای عقل غم فرسا بیا از دل شیدائیم ای عشق روزافزون برو
از برم رفتی و با غیر آمدی مست و خراب ساختی کار من از زخم دگر اکنون برو
خلق تا بینند سروی گل به بار آورده است در گلستان ماه من با عارض گلگون برو
سرو تا پنهان شود در گل ز رشک قامتت سوی بستان سرو من با قامت موزون برو
خاطرت افسرده میگردد میا در خاطرم شاد میخواهی دلت را از دل محزون برو
تا مگر از بوی لیلی جان ببخشی خاک را از مزارش ای صبا تا تربت مجنون برو
تا به کی هاروت سان در چاه نفسی سر نگون بار تن بگذار چون عیسی و بر گردون برو
سایه بر فرقم فکند از مرحمت پر هما بر در شه آمدم ای بخت نامیمون برو
ور پریشانی دلا میخواهی و سرگشتگی از پی زلف بتان چون بیدل محزون برو

***