دیوان بیدل شیرازی/ اول عشق

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سینۀ ریش اول عشق
از بیدل شیرازی
'
دیوان بیدل شیرازی


دادن جان مشکلست و بهر تو آسان صبر به هر چه ظفر بهر تو نتوان
هر که ترا دید و جان نداد بخوانم جانور او را که هست صورت بیجان
کارم از آن روی درهمست که دیدم بر رخ آن ماهرو زلف پریشان
عشق ندارد که نیستش سر تسلیم بنده نباشد که نیست بندۀ فرمان
نیست مجال کسی جمال تو دیدن شب پره چون بیند آفتاب درخشان
یوسف مصری اگر جمال تو بیند تاب نیارد چنانکه موسی عمران
حد بشر نیست این لطافت و خوبی حور بهشتی تو خود صورت انسان
فاخته گر دیده ای اعتلای اوج میل نکردی دگر به سرو خرامان
تاب و توانم نماند و صبر و تحمل اول عشق و رسید عمر به پایان
زاهدم ار ترک عشق گفت چه حاصل عاشق دیوانه را ملامت نادان
چرخ بگو کم کند جفا که ازین پس داد ز جورش برم به حضرت خاقان
بیدل و رستن ز دام زلف تو هیهات جان نتوان برد ازین کمند به آسان

***