دیوان بیدل شیرازی/پاس عهد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
ستم حبیب پاس عهد
از بیدل شیرازی
جذبۀ عشق
دیوان بیدل شیرازی


یا به فكر خویشتن یا در غم صیاد بود این دل دیوانه كی از بند غم آزاد بود
گاهگاهی نالۀ زاری بگوشم میرسد تا درون سینه دل را قوت فریاد بود
شادمانی در غم عشق است و آزادی به دام بود در دام سر زلفی دلی گر شاد بود
زخم تیرش گر نشد كاری ز جان سختی ماست ور نه آن بیرحم را بازوی چون فولاد بود
جذبۀ شوقی به كوه بیستونش می كشد ور نه كی شیرین به فكر حسرت فرهاد بود
ناز خوبان را سبب آمد نیاز عاشقان ور نه كی رسم نكویان در جهان بیداد بود
از نگاهی ساختی كارم دگر این غمزه چیست ترك خونریز ترا كی حاجت امداد بود
لعل میگونت ز زلف آموخت رسم دلبری لیك در این شیوه چشم جادوت استاد بود
پاس عهد خویش دارم ور نه دانستم نخست با دلم عهدی كه زلفت بست بی بنیاد بود
رفته بود از یاد نام خویشم وین بس شگفت كز وفا دلدار نام بیدلش در یاد بود

***