دیوان بیدل شیرازی/مبتلای عشق

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۴ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۰:۲۵ توسط M rastgar (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
روز جوانی مبتلای عشق
از بیدل شیرازی
صفت حسن
دیوان بیدل شیرازی


تنها نه مستحب من ای ماه منظری محبوب هر دلی تو و مطلوب هر سری
هم قید صید جان ز کمند مسلسلی هم دام مرغ دل ز دو زلف معنبری
گویم اگر بهشت گلستان روی تو نیکو نگفته ام که از آن بس نکوتری
ور نسبتت به مهر دهم قرص آفتاب با ماه عارضت نتواند برابری
بگشای روی تا بگشائی ملکتی بشکن تو زلف تا شکنی قلب لشکری
حاجت به لشکرت نبود همچو آفتاب بنمای رخ که پادشه هفت کشوری
گفتم خیال تو از سر به در کنم رفتی و همچنان به خیال من اندری
گیرم که صبر پیشه کند مبتلای عشق چون رُخت میبرد ز محیط شناوری
چشمت به ابرو و مژه خون دلم بریخت جان کی برد دلی ز کمان دلاوری
جز روی آتشین تو آن زلف کس ندید هرگز بنفشه گر بروید ز آذری
ما دل شکسته ایم چون تو دل شکسته ای ای زلف یار بی سبب از ما چه میبری
بیدل چگونه وصف کنی حسن روی او کافزون ز آفتاب و تو از ذرّه کمتری

***