دیوان بیدل شیرازی/خسته دلان

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سرّ دلدار خسته دلان
از بیدل شیرازی
به جرم عشق
دیوان بیدل شیرازی


گرفتاران عشق آزادگانند كه فارغ از بد و نیك جهانند
همه سود است در سودای خوبان كه جان بخشند اگر دل می ستانند
نكویان آفت جانند و ما را شگفتی بین كه نیكوتر ز جانند
كجا دانند حال خفته در خاك كه اندر خوابگاه پرنیانند
بلورین ساعدان شوخ سرمست كز آبی آتشی را می نشانند
برینخسته دلان گو رحمت آرید كه از سوز دلی آتش به جانند
مگر از رخ نقاب افكنده دلدار كه مردم پای از سر می ندانند
ورود موكب یار است بیدل بگو تا موكبش را جان فشانند

***