دفتر شعر تشنه طوفان/فردای ما
چه پاییزی است | فردای ما از فریدون مشیری |
بوسه |
تشنه طوفان |
تويي تويي به خدا، اين كه از دريچهی ماه
نگاه ميكند از مهر و با منش سخن است
تويي كه روي تو مانند نوگلي شاداب
ميان چشمهی مهتاب بوسهگاه من است
تويي تويي به خدا، اين دگر خيال تو نيست
خيال نيست به اين روشني و زيبايي
تويي كه آمدهاي تا كنار بستر من
براي اينكه نميرم ز درد تنهايي
تويي تويي به خدا، اين حرارت لب توست
به روي گونهی سوزان و ديدهی تر من
گهي به سينهی پر اضطراب من سر تو
گهي به سينهی پر التهاب تو سر من !
تويي تويي به خدا، دلنشين چو رؤيايي
تويي تويي به خدا، دلربا چو مهتابي
تويي تويي كه ز امواج چشمهی مهتاب
به آتش دلم از لطف ميزني آبي
تويي تويي به خدا، عشق و آرزوي مني
به سينه تا نفسي هست بيقرار تو ام!
تويي تويي به خدا، جان و عمر و هستي من
بيا كه جان به لب اينجا در انتظار تو ام
منم منم به خدا، اين منم كه در همه حال
چو طفل گم شده مادر به جستیجوي تو ام
منم كه سوخته بال و پرم در آتش عشق
« در آن نفس بميرم كه در آرزوي تو ام»
منم منم به خدا، اينكه در لباس نسيم
براي بردن تو باز ميكند آغوش
من آن ستارهی صبحم كه ديدگان تو را
به خواب تا نسپارم، نميشوم خاموش
منم منم به خدا كه شب همه شب
به بام قصر تو پا مينهم به بيم و اميد
اگر ز شوق بميرد دلم، چه جاي غم است
در اين ميانه فقط روي دوست بايد ديد
منم منم به خدا، سايهی تو نيست منم
نگاه كن، منم اي گل، كه با تو همراهم !
منم كه گرد تو پر ميزنم چو مرغ خيال
ز درد عشق تو تا ماه ميرود آهم
منم منم به خدا، اين منم كه سينهی كوه
به تنگ آمده از اشك و آه و زاري من
ز كوه، هر چه بپرسي جواب ميگويد
گواه نالهی شبهاي بيقراري من
من و تو ايم كه در اشتياق ميسوزيم
من و تو ايم كه در انتظار فرداييم
اگر سپيده فردا دمد، دگر آن روز
من و تو نيست ميان من و تو اين: ماييم!