دفتر شعر تشنه طوفان/دلخسته
گل و بلبل | دلخسته از فریدون مشیری |
انتظار |
تشنه طوفان |
اي دل، اينجا دگر جاي ما نيست
با غم ما كسي آشنا نيست
اي بلاكش! چه جويي، چه خواهي؟
در دياري كه رسم وفا نيست
مرباني ندارد خريدار
عشق و حسن و هنر را بها نيست
هر چه بيني، فريب است و نيرنگ
روي دلها به سوي خدا نيست
اين منم بي نصيب از جواني
اين منم كشتهی مهرباني
خسته از تيغ ياران جاني
اين منم تشنهی بادهی مرگ
اين منم سير از زندگاني
اين دل و اين همه رنج و اندوه
اين من و اين غم جاوداني
اي خدا، يار من باوفا بود
با غم آشنا، آشنا بود
آيت رحمت آسمانها
مظهر عشق و لطف و صفا بود
از رخش پرتو مهر ميتافت
در نگاهش جمال خدا بود
غنچهی حسن او جلوهها داشت
بلبل طبع من خوش نوا بود
ديگر آن نازنين در برم نيست
سايهی مهر او بر سرم نيست
عشق و حسن و هنر را چه حاصل
اين گنه بس كه سيم و زرم نيست
نيك داند كه بي او به جز مرگ
بي گمان چارهی ديگرم نيست
آن همه آرزو رفت بر باد؟
اي خدا، اي خدا، باورم نيست
اي دل خسته، با درد خو كن
اشك غم را نهان در گلو كن
غنچهی آرزوي تو پژمرد
بعد از اين مرگ را آرزو كن
سر به درياي حيرت فرو بر
گوهر عشق را جستوجو كن
گرچه آن گل تو را برد از ياد
هر نفس ياد او، ياد او كن