دفتر شعر تشنه طوفان/آغوش امید

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
آواره آغوش امید
از فریدون مشیری
غروب غم افزا
تشنه طوفان


بوسه‌ی گرم تو در نوميدي

نوشداروي اميدم بخشيد

چشم پر مهر تو با من مي‌گفت

«هيچ نوميد به جايي نرسيد!»


پيش چشمم همه جا بود سياه

نا‌اميد از همه چيز و همه كس

سير از خويش و گريزان از خلق

كرده پيوند به نوميدي و بس


آرزوها همه تاريك و تباه

سخنم تلخ‌، چراغم خاموش

مرگ بر زاري من مي‌خنديد

زندگي بار گران بود به دوش


پرده‌ی ياس نمي‌داد امان

تا ببينم كه چه زيباست جهان

دست در دامن اميد زدم

يافتم زندگي جاويدان


حاليا چشم دلم بر همه چيز

كند از روزن اميد نگاه

چه شكوهي‌ست در اين كلبه‌ی تنگ!

چه فروغي‌ست در اين شام سياه!