خواجوی کرمانی (غزلیات)/یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد) از خواجوی کرمانی |
' |
یاد باد آنکو مرا هرگز نگوید یاد باد | کی رود از یادم آنکش من نمیآیم بیاد | |
آه از آن پیمان شکن کاندیشه از آهم نکرد | داد از آن بیدادگر کز سرکشی دادم نداد | |
از حیای چشمهی نوشش شد آب خضرآب | با نسیم خاک کویش هست باد صبح باد | |
نیکبخت آنکو ز شادی و نشاط آزاد شد | زانکه تا من هستم از شادی نیم یک لحظه شاد | |
بندهی آن سرو آزادم وگر نی راستی | مادر فطرت ز عالم بنده را آزاد زاد | |
در هوایش چون برآمد خسرو انجم ببام | ذرهوار از مهر رخسارش ز روزن در فتاد | |
چون بدین کوتاه دستی دل بر ابرویش نهم | کاتش سوزنده را برطاق نتوانم نهاد | |
برگشاد ناوکش دل بستهایم از روی آنک | پای بندانرا ز شست نیکوان باشد گشاد | |
گفتمش دور از تو خواجو را که باشد همنفس | گفت باد صبحگاهی کافرین بر باد باد |