خواجوی کرمانی (غزلیات)/گلی به رنگ تو از غنچه بر نمیآید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (گلی به رنگ تو از غنچه بر نمیآید) از خواجوی کرمانی |
' |
گلی به رنگ تو از غنچه بر نمیآید | بتی بنقش تو از چین بدر نمیآید | |
مرا نپرسی و گویند دشمنان که چرا | ز پا فتادی و عمرت بسر نمیآید | |
چه جرم کردم و از من چه در وجود آمد | که یادت از من خسته جگر نمیآید | |
شدم خیالی و در هر طرف که مینگرم | بجز خیال توام در نظر نمیآید | |
بیار بادهی گلگون که صبحدم ز خمار | سرم چو نرگس مخمور بر نمیآید | |
بجز مشاهدهی دوستان نباید دید | چرا که دیده بکاری دگر نمیآید | |
که آورد خبری زان به خشم رفتهی ما | که مدتیست که از وی خبر نمیآید | |
ز کوهم این عجب آید ز حسرت فرهاد | که سیل خون دلش در کمر نمیآید | |
به اشک و چهرهی خواجو کی التفات کند | کسی که در نظرش سیم و زر نمیآید |