خواجوی کرمانی (غزلیات)/گر یار یار باشدت ای یار غم مخور

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (گر یار یار باشدت ای یار غم مخور)
از خواجوی کرمانی
'


گر یار یار باشدت ای یار غم مخور گنجت چو دست می‌دهد از مار غم مخور
بر مقتضای قول حکیمان روزگار اندک بنوش باده و بسیار غم مخور
دستار صوفیانه و دلق مرقعت گر رهن شد بخانه‌ی خمار غم مخور
کارت چو شد ز دست و تو انکار می‌کنی اقرار کن برندی و زانکار غم مخور
چون دوست در نظر بود از دشمنت چه غم چون گل بدست باشدت از خار غم مخور
با طلعت حبیب چه اندیشه از رقیب چون یار حاضرست ز اغیار غم مخور
گردرد دل دوا شود ایدوست شاد زی ور غمگسار غم بود ای یار غم مخور
چون زر به دست نیست ز طرار غم مدار چون سر ز دست رفت ز دستار غم مخور
خواجو مدام جرعه‌ی مستان عشق نوش وز اعتراض مردم هشیار غم مخور