خواجوی کرمانی (غزلیات)/چگونه سرو روان گویمت که عین روانی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' خواجوی کرمانی (غزلیات) (چگونه سرو روان گویمت که عین روانی)
از خواجوی کرمانی
'


چگونه سرو روان گویمت که عین روانی نه محض جوهر روحی که روح جوهر جانی
کدام سرو که گویم براستی بتو ماند که باغ سرو روانی و سرو باغ روانی
تو آن نی که توانی که خستگان بلا را بکام دل برسانی و جان بلب نرسانی
چه جرم رفت که رفتی و در غمم بنشاندی چه خیزد ار بنشینی و آتشم بنشانی
برون نمی‌روی از دل که حال دیده ببینی نمی‌کشی مگر از درد و حسرتم برهانی
ز هر که دل برباید تو دل رباتر ازوئی ز هر چه جان بفزاید تو جان فزاتر از آنی
نهاده‌ام سر خدمت بر آستان ارادت گرم بلطف بخوانی و گر بقهر برانی
اگر امان ندهد عمر و بخت باز نگردد کجا بصبر میسر شود حصول امانی
مکن ملامت خواجو بعشقبازی و مستی که بر کناری و دانم که حال غرقه ندانی