خواجوی کرمانی (غزلیات)/چو سرچشمهی چشم من دیده است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (چو سرچشمهی چشم من دیده است) از خواجوی کرمانی |
' |
چو سرچشمهی چشم من دیده است | لب غنچه برچشمه خندیده است | |
بدان وجهم از دیده خون میرود | که از روی خوب تو ببریده است | |
چرا کینهورزی کنون با کسی | که مهر تو پیش از تو ورزیده است | |
نهان کی کند خامه رازم که او | تراشیدهی ناتراشیده است | |
مرا غیرت آید که مکتوب تو | چنین در حدیث تو پیچیده است | |
اگر جور برما پسندی رواست | پسند تو ما را پسندیده است | |
از آن از لب خویشتن در خطم | که خطت بحکم که بوسیده است | |
قلم را قدم زان قلم کردهام | که بر گرد نام تو گردیده است | |
دریغ از خیالت که شب تا بروز | مرا مونس مردم دیده است | |
چو نام تو در نامه بیند دبیر | بچشم بصیرت ترا دیده است | |
از آن چشم خواجو گهربار شد | که خط تو بر دیده مالیده است |